درآمدی بر ادبیات (PERRINES’s literature: structure, sound and sense)
درآمدی بر ادبیات (PERRINES’s literature: structure, sound and sense)
DRAMA
باغ وحش شیشه ای
تنسی ويليامز
تنسی ويليامز ( متولد 1914 ) هنگامي که نخستين موفقيت خود را در سال 1946 با نمايشنامه « باغ وحش شيشه اي » به دست آورد ، هيچ کس فکر نمي کرد که او بتواند موقعيت خود را با نمايشنامه هايي چون « اتوبوسي به نام هوس » ، « خاک گل سرخ » ، « گربه روي شيرواني داغ » و « نزول ارفئوس » تثبيت کند . وضع انسان آمريکايي در اين ميان ويژگيهاي ضمني جامعه آمريکايي ، بن مايه آثار نويسندگاني چون تنسي ويليامز و آرتور ميلر و ادوارد آلي که پس از اونيل آمده اند به شمار مي رود . در اين بين تنسي ويليامز به همراه آرتور ميلر ، دو غول بزرگ عرصه نمايشنامه نويسي آمريکا محسوب مي شوند که گر چه هر دو آنها را فرزند خلف «يوجين اونيل» ، پدر نمايشنامه نويسي آمريکا مي دانند اما کار متفاوت اين دو براي هر يک اعتبار جداگانه اي بوجود آورده است .
اگر شخصيتهاي آثار ميلر حول محور ارزشهاي مادي است شخصيتهاي ويليامز اما در وضعي بحراني و دشوار گرفتارند و مي کوشند گذشته خود را به نوعي جبران کنند يا بر آنند تا با آينده اي بهتر از ورطه مبتذل روز مرگي کنوني نجات يابند . قدرت ويليامز در آفرينش شخصيتهايش نهفته است . قهرمان آثار او غالباً پس از يک شکست جسمي يا اخلاقي از شخصي تبهکار يا سنگدل ، به تدريج از خيالات واهي خود دست مي شويند . شخصيتهاي آثار او بيش از همه به شخصيت هاي آثار يوجين اونيل نزديکند ، با اين تفاوت که از ميل شديدي که قهرمان هاي « اونيل » به زندگي دارند در آثار ويليامز خبري نيست و رويا پروري هاي ناشي از روان پريشي آنها اميد راه يابي به واقعيت را بسته است . اما اين رويا پروري ها آنان را بيشتر در تنهايي شان فرو مي برد و از فسادهاي ناشي از ناتواني هايشان موجب تشديد ناکامي شان مي شود . به طور مثال در نمايشنامه « شب ايگوانا » شخصيت شانن که راهبي 35 ساله است ، به دليل فريب دختري جوان و تحريک مردم عليه خداي منزه طلبان ، خلع لباس و از کلیسا رانده شده است . داستان اين اثر حکايت راهبي به نام شانن است که به کار سفرهاي جهان گردي پرداخته و هدايت اتوبوسي حامل خانم هاي کاتوليک را عهده دار است که از دستشان به ستوه آمده و آنان را به هتلي در مکزيک که بر فراز تپه اي در دل جنگل و مشرف به ساحل است پياده کرده و با جوان ترين آنها رابطه برقرار کرده است . يا در نمايشنامه « گربه روي شيرواني داغ » اين تنهايي و ناتواني در عالم فساد را مي توان در شخصيت « بريک » ديد . «گربه روي شيرواني » نيز که جايزه ادبي پوليتز را در سال 1955 نصيب ويليامز کرد حکايت شصت و پنجمين سالگرد مالک بزرگترين کشتزار پنبه دهانه رود ميسي سي پي پدر بزرگ پوليت را روايت مي کند که در همين حال يکي از پسرهاي او گوپر دسيسه مي چيند تا به همراه همسر خود همه ارثیه را به نفع پنج اعجوبه گردن شکسته خود ضبط کند . پسر ديگر او بريک که يک پايش در گچ است به الکل پناه مي برد و همسر دلرباي خود مگي را در عين عشق به شوهر از خود مي راند . موقعيتهاي شور انگيز آثار ويليامز غالباً پايگاه اخلاقي او را کدر کرده و سرانجام معلوم نمي شود که بقاي عشق و زيبايي در اين جهان مادي به چه چيزي وابسته است . حتي در نمايشنامه « باغ وحش شيشه اي » که ويليامز آن را « غمگين ترين نمايشنامه » خود مي نامد ، به غير از شخصيت « لورا» دختر افليج نمايشنامه ، که بيماري « فلج » او را به تنهايي کشانده و در اطراف حيوانات شيشه اي خود غرق رؤياست از اين قاعده مستثني نيست . مخلوق هاي ويليامز به گونه اي هولناک به خود وا نهاده شده اند و براي هميشه محکوم به آن زنجيره هاي اروتيستي اند که ابداً تسکيني برايشان به همراه نمي آورد. هر چند تأکيد ويليامز در نمايشنامه هايش بر ويژگيهاي فردي و دروني تجربيات زندگي خود او بنا شده است ، اما چارچوبي را که براي بيشتر آنها برگزيده ، سرنوشت قهرمانهايش را به سرنوشت جامعه جنوبي و ضعفهاي اجتماعي آن پيوند مي دهد .
او براي تأثير گذاشتن بر مخاطب ، گاه به طور آشکار وسيله اي براي ايجاد تمرکز بر واقعيت دروني شخصيتها و موقعيتشان خلق مي کند ! گفته شده است که ويليامز در اواخر دهه 1950 خود را تکرار کرده و از آن پس هم اعتبارش در نزد منتقدان و همچنين از تعداد آثار کاسته شده است اما تاريخ شهادت مي دهد که بين سالهاي 1945 تا 1960 هيچ مؤلف آمريکايي به اندازه تنسي ويليامز تماشاگران را به خود جلب نکرده است . منابع: تاریخ تئاتر جهان ، جلد سوم ، اسکار براکت /ترجمه هوشنگ آزادی ور/انتشارات مروارید درام نویسان
خصوصیات جسمانی یكی از مهمترین جنبههای شناخت شخصیتنمایشی است و آنچه لورا وینگ فیلد را تبدیل به شخصیتی پر اهمیت در نمایش نامه گردانده، همانا نقص عضوی مختصر و كنشها و واكنشهای رفتاری ناشی از آن است.
لنگی پای لورا، از آن دست خصوصیاتی است كه تمامی آنچه به نام لورا شناخته می شود، حول محور آن تعریف و تشریح میگردد. به عبارت دیگر این نقص عضو نه چندان بزرگ شخصیت، چنان مهم شده است كه اصولاً تعریف و تشخیص شخصیت بدون در نظر گرفتن آن به عنوان عامل اصلی، متصور نیست.
لورا از كودكی یعنی درست از زمانی كه اوج فعالیتهای جسمانی شخص در جهت شكوفایی، رقابت و اثبات شخصیت است، دچار چنین عارضهای جسمانی گردیده؛طبیعی است كه چنین كودكی كه نیاز دارد با هم و سن و سالان خود بازی و رقابت كند، با درك عدم توانایی خویش در این كار و پیبردن به موقعیت بغرنج خود، دچار سرخوردگی و احساس حقارت و یأس میگردد.
حال چنین شخصیتی چه راهی را برای مبارزه با این وضعیت بر میگزیند؟ در مورد لورا میتوان چنین استنباط كرد كه سادهترین طریق برای وی، دوری از محیط یا اشخاصی بوده كه رویارویی با آنان احساس ضعف، كاستی و حقارت برایش به همراه داشته است.به دیگر سخن، لورا عزلت و انزوا را برگزیده.
یكی از خصوصیات رفتاری او انفعال وخجالتی بودن وی است. آنچنان كه در نمایشنامه میبینیم، لورا هیچ دوستی ندارد یا حتّا از داشتن دوستی در گذشته سخن نمیگوید؛ و علت اصلی چنین مسئلهای همانا انزوا و دوری از دیگرانیست كه او به عنوان روش مبارزهاش برگزیده، لوار تنها بودن را انتخاب كرده است به این دلیل ساده كه تنهایی برای او مساوی ست با عدم احساس حقارت.
اساساً در خانوادهی "وینگ فیلد" اعضای خانواده، از مكانیزمهای مشابهی بهره میگیرند و تنها روش آنهاست كه تفاوت دارد. دو مكانیزم عمده كه مصداق موضوع است یكی تصعید Sublimation و دیگری رویای روز Day dreaming می باشد.
در تعریف "تصعید" آمده: " فعالیتهای ناشی از انواع مختلف محرومیتها" در واقع در تصعید نوعی جانشین سازی صورت میگیرد. بدین معنی كه شخص انرژیی را كه باید صرف فعالیت بخصوصی بگرداند، در راه دیگری به كار گیرد تا محرومیت ناشی از عدم توانایی در انجام آن فعالیت بخصوص را از بین برده باشد.
"باغ وحش شیشهای" برای لورا دقیقاً چنین نقشی را بازی میكند.او سرخوردگی ناشی از نقص عضوش را كه برای او تنهایی، انزوا و خجلت و به همراه داشته، به وسیلهی جمع آوری مجموعهای از عروسكهای شیشهای و نگهداری از آنها و همچنین ناز و نوازش و سخن گفتن با آنها، جبران میكند؛ برای او باغ وحش شیشهای، مجموعهای از خواستها، رؤیاها، محرومیتها و دوستهای همسان است.
تام هم تمام اوقات بیكاری خود را صرف رفتن به سینما می كند، سینما و تصاویر اعجاز گونهی آن برای تام، همان عروسكهای شیشهای ست، برای لورا.
در این میان آماندا نیز كه از همان جوانی مورد بی مهری همسرش واقع شده، تمام لحظات و آنات خود را صرف معیشت و سعادت موهوم خانواده كرده است،گویی در مبارزهای علیه زندگی میخواهد خود را قربانی خوشبختی كند " آماندا" آن انرژی ای را كه از زمان هجرت همسرش ، یعنی از شانزده سال پیش باید صرف عشق، محبت و زندگی زناشویی میكرده ، به طور كامل و به شكلی افراطی در راه معیشت و خوشبختی فرزندانش ، به كار گرفته است.
هریك از اشخاص خانوادهی وینگ فیلد ، برای رهایی از مشفات روزانهی زندگی ورنج ناشی از محرومیتها از یك مكانیزم دفاعی بهره میگیرند: "رویای روز"
همانگونه كه پیش تر نیز اشاره شد، در این مكانیزم روانی، شخص برای آرامش خاطر و تخدیر روان به عالم رویا و تخیل پناه میبرد. حال این تخیلات میتوانند مربوط به خاطرات گذشته و یا خواستها و تمایلات ناكام باشند.
لورا در كنار باغوحش شیشهای خود، دلبستگی دیگری نیز دارد؛ و آن صفحهآهنگهای متعلق به پدر است.
" آماندا: حالا كارش اینه كه خودش رو با این عروسكهای شیشهای سرگرم كند و گاهی هم این صفحههای كهنه رو می گذاره و گوش میده. این چه زندگی ایه برای یك دختر؟!
مسلماً نمیتوان فقدان پدر را در شكل گیری شخصیت تام و لورا و همچنین تأثیر آن را برآماندا، انكار كرد. تام و لورا هنگام مسافرت پدر، هفت و هشتساله بودهاند و روشن است كه عدم حضور پدر در خانوادهای، آن هم در شرایطی كه امنیت و معیشت آن خانه را به شدت متزلزل گرداند، تأثیرات ناخوشایندی بر شخصیت كودكان خانواده خواهد گذارد.
صفحه آهنگهای پدر برای لورا، تخیل و تجسم حضوری آرامشبخش و رویایی از مردی ست كه زندگی با وجود او امنیت مییابد و شیرین میشود. از طرفی دیگر نیاز لورا به داشتن مردی كه نه به عنوان پدر، بلكه در نقش همسر، زندگی او را گرم و لذتبخش كند و همچنین سرخوردگی ناشی از تناقص آشكار كه او برای رسیدن به چنین هدفی، در خود احساس مینماید، سبب گردیده تا او به رویای پدر- یا مرد – یعنی صفحه آهنگهای پدر پناه ببرد و خود را با آنها مشغول و آرام كند.
تام نیز از این وضعیت بیرون نیست و خلاء ناشی از وجود حادثه و هیجان را در زندگی روزمره، به وسیلهی مشروب و سینما جبران میكند و همواره چون پدر در رویای سفر به دور دستها به سر میبرد.
رویای برباد رفتهی آماندا نیز زندگی احتمالاً با نشاط و سر خوشانهای ست كه در جوانی داشته. او برای فرار از آلام زندگی به خاطرات گذشته خود پناه میبرد و آرزوها و تمنیات خویش را در سالهای گذشته جستجو میكند؛بیهوده نیست كه یكسر از جذابیتهای جوانی خود و عاشقان سینه چاكش سخن میراند.
اما "باغ وحش شیشهای" و صفحههای پدر، روی دیگری نیز دارند. لورا از آنجا كه بیست و چهار ساله است و خود را در سن ازدواج میبیند، بیش از پیش احساس نگرانی میكند؛ چرا كه خویش را ضعیف تر از آن مییابد كه بتواند مرد مناسبی را در دام محبت خود گرفتار گرداند.همچنین توقع آماندا از او برای اینكه به قول خود ، لورا باید " نمك فریبندگی" ، داشته باشد، اضطراب و نگرانی لورا را افزایش میدهد؛ چه لورا خود را بسیار دورتر از داشتن چنین خصوصیاتی میپندارد و به همین دلیل سعی دارد از واقعیت رسیدن به سن ازدواج خود را برهاند و به جایی پناه ببرد كه چنین مسئله ی نگران كنندهای طرح نمیگردد. دوران كودكی برای او از همه جا امنتر است.صفحههای یادگار پدر، سفر او را مهیا میسازند و وی را مستقیماً به خاطرات كودكی میبرند، از سوی دیگر عروسكهای شیشهای، بیش از اینكه یك " كلكسیون " ارزشمند باشند، عروسكهایی هم زبان و همبازی هستند. یعنی دقیقاً همانچیزی كه یك دختر بچه نیاز دارد.
بدین سان لورا از مكانیزمروانی دیگری بهره میگیرد كه در علم روانشناسی ، "بازگشت"Regression نامیده میشود. در تعریف این مكانیزم میگویند:" بازگشت عبارت است از عقبنشینی از مشكلات زندگی به وسیلهی بازگشت به مراحل اولیه و سادهتر رفتار"
همچنین در مورد فرآیند استفاده از این مكانیزم گفته میشود: "فردی كه از این مكانیزم زیاد استفاده میكند، اعتقاد دارد كه قادر به حل مشكلات موجود نیست، او به خاطر می آورد آن هنگامی كه كودكی پیش نبوده رفتاری شاداب تر و موفقیتآمیز تر داشته است [ چنین فردی ] معمولاً شخصی درون گرا و با حس اعتماد به نفس كم است؛ بنابراین قادر به دوست شدن و سازگاری بادیگران نیست؛ دائماً به گذشته مینگرد و از آینده به سختی میهراسد."
اضطراب و نگرانی لورا از نقص جسمانی اش تا حدی ست كه باعث اختلال در دستگاه گوارشش گردیده، یعنی روان پریشان لورا كه متاثر از یك نقص جسمانیست خود دوباره وضع جسمانی او را مختل و متاثر كرده است.
" آماندا : معلم گفت خیر من حالا دختر شما رو خوب به یاد آوردم. وقتی میخواست ماشین نویسی كنه دستش میلرزید و حروفو غلط میزد.گفت اولین دفعهای كه میخواستم ازش امتحان سرعت بگیرم، به كلی از حال رفت. معدهاش ناراحت شد. گفت مجبور شدیم اونو بغل كنیم و ببریمش تو دستشویی ، بعد از اون روز دیگه ما اونو ندیدیم"
به راستی چرا یك نقص عضو مختصر كه می توان به راحتی با آن كنار آمد و آن را پذیرفت به كابوسی هولناك تبدیل میشود كه تمامی رفتار و شخصیت لورا با آن تعریف میگردد؟ علت این مسئله را در شرایط محیطی لورا میتوان جستجو كرد ، احساس آسیبپذیریای كه از زمان رفتن پدر یافته، مسلماً در عدم اعتماد به نقس و تزلزل روحی او برای كنار آمدن با عارضهاش ، تأثیر مستقیم داشته ، به دیگر سخن مسئلهی لورا به عنوان یك شخصیت نمایشی، مسئلهای ست كه نه تنها در همان دوران بلوغ و رشد جسمانیاش حل نشده باقی مانده ، اكنون ( زمان نمایشنامه) تبدیل به یك بحران روحی و عاطقی گردیده كه همچون سایهی هولناك، خود را در پس رفتارهای و انگیزههای لورا مخفی كرده است. بیهوده نیست كه این نقص تا حدی بزرگ برایش جلو مینماید كه مدرسه را برای همیشه ترك كرده است.
" لورا: بله برای من خیلی مشكل بود این همه از پلهها بالا بیام چون پام رو با چوب بسته بودم و وقتی وارد اطاق میشدم به سختی راه میرفتم و پام صدا می کرد
جیم: من جیزی نشنیدم.
لورا : برای خود من مثل صدای رعد بود.
جیم: عجب! عجب! من حتّا متوجه نشدم.
لورا: وقتی من وارد تالار میشدم همه نشسته بودن و من مجبور بودم از جلوی همه رد بشم.جای من ردیف عقب بود و مجبور بودم تمام این راهرو رو از جلوی همه بگذرم و همه به من نگاه میكردن."
همچنین باید رفتار آماندا با لورا را مدنظر قرار داد.چرا كه آماندا علیرغم این كه به راستی سعادت و خوشبختی لورا را آرزو دارد، همواره به چیزی فراتر از توانایی لورا میاندیشد.یعنی آنچه او از لورا انتظار دارد فراتر از توانایی روحی، عاطفی و گاه جسمانی اوست.این رفتار سهوی آماندا تنها تنش و پریشانی لورا را افزون خواهد كرد: كلاسهایی كه حضور در آنها موجب رنجش لورا ست.توقع رفتارهایی كه از حیث زمینهی شخصیتی ، او قادر به انجامش نمیباشد و به خصوص اضطرابی كه از موضوع خواستگار و ازدواج ناشی می شود.به یاد بیاوریم صحنهی پیش از آمدن جیم را:
" آماندا دو تا مخمل پودر زنی میآورد كه هر كدام را در یك دستمال میپیچد و آنها را در جلوی سینههای لورا قرار میدهد.
لورا: مادر چیكار میكنی؟!
آماندا: اسم اینا دل خوش كنكه.
لورا: من اینارو نمیخوام.
آماندا: حتماً بایدبخوای!
لورا: چرا باید بخوام مارد؟
آماندا: برای اینكه با كمال تأسف باید بگم كه سینه ی تو خیلی صافه!
لورا: با این كاری كه شما میكنین مثل اینه كه ما داریم زیر پای یك نفر تله میذاریم."
باری، با این همه آمدن جیم نقطهی عطفی محسوب میگردد كه هم از جهت رویداد نمایشی اهمیت مییابد و هم از حیث تأثیری كه بر شخصیت لورا مینهد."جیم اوكانر" به راحتی توانسته است با واقعیت جامعه كنار بیاید و با امید بسیار در تلاش است كه در اجتماعی شلوغ و باغوحش گونه، خوشبختی را از راههای معقول تصاحب كند.بگذریم که این خوشبختی آیا به مفهوم حقیقی، سعادت است یا اینكه جامعه ی آمریكایی خوشبختی را چنین تفسیر میكند.
جیم تنها كسی است كه می تواند به لورا كمك كند؛ او با عزت نفسی كه برای خویش قائل است و اعتماد به نفس زیاد، تنها با چند دقیقه حرف زدن قادر است لورا را از انزوا و احساس حقارت برهاند وبا تحسین و تمجید از جنبههای مثبت او، از شدت كابوسی كه برای خود ساخته، بكاهد چرا كه جیم كسی ست كه بسیار رك صحبت میكند، و اگر صادقانه مطلبی را توضیح دهد كاملا پذیرفتنی جلوه میكند؛ اما مسلماً شنیدن تعریف و تمجیدهای این چنینی و اندك نشان دادن نقص لورا، از زبان آماندا به عنوان مادر او، برای لورا نپذیرفتنی است.بیهوده نیست با اولین برخورد جیم و لورا و با دیدن تأثیر شگفتی كه بر روحیهی لورا مینهد گمان میرود ، منجی لورا از آلام و دردهایش فرا رسیده است! اما این نكنه را نیز نباید از نظر دور نگاه داشت كه جیم به این دلیل می تواند تأثیر مضاعفی بر لورا داشته باشد كه روزی مورد علاقهی لورا بوده است، اما در دبیرستان هیچ گاه نخواسته خود را به او نزدیك كند، چرا كه میان او و خود فاصله ای بسیار احساس میكرده است.لورا اكنون نه تنها مرد خاطرههای خود را روی در روی می بیند، توهم آن فاصلهی كابوس گونه نیز برای لحظانی از بین میرود.جیم صادقانه میگوید:
|
" شما به خودتون اطمینان و اعتماد ندارید.به حد كافی به خودتون ایمان ندارید. من این حقایق رو روی این چند نكتهای كه گفتید و چیزایی كه از شما دیدم ، پیدا كردم. مثلاً اون وضع راه رفتن شما كه گفتید در مدرسه به شما رنج میداد. میگید حتّا شما میترسیدید كه تو كلاس راه برید. می بینید با خودتون چه كردین؟! شما مدرسه رو ترك كردید از تعلیم و تربیت خودتون دست كشیدین فقط به خاطر اینكه فكر میكردید زشت راه میرید و تا اونجا كه میتونم قضاوت كنم اصلاً چیزی نیست كه جلب توجه كنه. شما یك نقص كوچیك جسمی دارید و اصلاً كسی هم متوجه اون نیست. فقط شما با قوهی تصور خودتون هزار مرتبه اونو بزرگ كردید."
جیم تفاوت لورا را با سایرین حسن لورا میداند و به او یادآوری میكند كه دختری زیبا و متفاوت است. جیم با این سخنان و همچنین با بوسیدن لورا چنان اعتماد به نفسی به او می دهد كه گویی نقص عضو خود را به كلی از یاد برده. در همین صحنه است كه شاهدیم لورا كه حتّا از راه رفتن معمولی وحشت دارد چگونه دست در دست جیم به همراه صدای آهنگی از دور دست میرقصد و برای نخستین بار جرأت مییابد مانند فردی سالم از پای خود برای رقیصدن بهرهگیرد.
لحظات شادمانی لورا اما بسیار كوتاه است. با رفتن جیم و پیبردن به این مسئله كه جیم به زودی با دختری دیگر ازدواج میكند، لورا چنان احساس شكنندگی و فروپاشی مینماید كه به نظر می رسد تجربهای چنین تلخ، روح او را افسرده تر از قبل خواهد كرد و تاریكی دیگری به كابوسهای وی افزوده خواهد شد.
باری،ویلیامز، "در باغ وحش شیشهای" پرده از زندگی خانوادهای بر می دارد كه اعضای آن هریك گرفتار آرزوها و توهمات خویشند و پریشانی احوال و روان ، فاصله ی هر كدامشان را تا خوشبختی و آرامش چنان كرده است كه سعادت ، خود ، رویایی بیش نیست
Source: http://novel.blogfa.com