Translation from English part7
Translation from English part 7
وقتي به سطح آب رسيدم فهميدم كه من بخشي از جزيره بزرگي هستم كه روي آب شناور بود,ادمها ,تكه پاره هاي هرچيز چنان كنار يكديگر قرار گرفته بودند كه در نگاه اول احساس نميشد كه از يكديگر جدا هستند و آب بين آنها ست .مسافران ,قايقها ,قفس هاي بوقلمون ,صندليها ,بلمها وتخته هاي چوب ;خدا ميداند چه چيزهاي ديگري شانه به شانه يكديگر روي آب شناور بودند .مردي سفيد پوست با سبيلهاي زرد خودش را به انتهاي ديگر تخته اي كه من خودم را با ان نگه داشته بودم رساند وتخته چوب را چسبيد .
اصلا از ان كار خوشم نيامد ,بخاطر اينكه ميدانستم تخته چوب براي دونفر به حد كافي بزرگ نبود ,اما احساس كردم اعتراض كردن توجيهي ندارد .هر چند وقت يكبار او سعي ميكرد تخته را دور بزند وخودش را به آن طرف برساند .اين كار او من را ترساند .
به سختي دليل كارش را در آن شرائط فهميدم ,شايد كاملا حق با من بود كه بترسم چون تقريبا مشخص شد كه او ميخواست به من بچسبد .تمام نيرويم را جمع كردم –صحبت كردن در آن شرائط كار سختي بود –به او گفتم كه به قسمت انتهائي خودش برگردد تا از اين طريق بتوانيم تعادل تخته چوب را حفظ كنيم.
او بدون اينكه چيزي بگويد فقط آرام به عقب برگشت .بعد از مدت كوتاهي متوجه شدم كه او ناپديد شده است . نميدانم كه چه به سرش آمده بود ,شايد خودش را به سمت قفس بوقلمون كه آنطرف تر شناور بود رسانده بود اصلا نميدانم كه ايا جليقه نجات داشت يا نه , ولي فكر نميكنم كه داشته باشد .تعدادي از مسافران به طرز عجيب وغريبي يكسره مشغول دعا خواندن بودند ,بعضي ها هر چند كه دوست نداشتند ديگران متوجه شوند ولي درخواست كمك ميكردند ومدام فرياد ميزدند "قايق ..........قايق ... قايق .من هم براي يك يا دودقيقه اي فرياد زدم ,اما كاملا واضح بود كه هيچ شانسي وجود نداشت كه قايق جواب مارا بدهد , به همين علت طولي نكشيد كه دست از فرياد كشيدن برداشتم
ترجمه :غلامرضا ميرصيد زاده